نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشگاه زنجان
چکیده
در یک چشم انداز بزرگ و حقیقی، تمام برداشتها و دریافتهای ما از زندگی بر مبنای روایت است؛ چرا که ما هیچ گاه مستقیم و سرراست با حقایق و واقعیتها- مگر در معارف شهودی خاص -که در باب چند و چون آن در جایی دیگر باید سخن گفت- نمیتوانیم سر و کار داشته باشیم. هرچه از جهان و انواع دانستنیهای آن میدانیم در اصل نوعی گزارش است که به ما رسیده است. همه دانشهای ما و معارف و علومی که اندوختهایم -حتی علوم خالص و پایه- در واقع روایتهایی است ازآنهاکه محقق یا صاحب نظری بر پایۀ انگارۀ خویش برای ما بازگفته است. بر همین مبنا میتوان گفت که جهان در وجود ما و برای ما، اساساً و اولاً بر پایة روایتهایی شکل میگیرد که از آغازِ زندگی برایمان باز گفته شده است. مادر، خانواده، مدرسه،گروههای اجتماعی و آیینی و کتاب و رسانهها و... همه به گونهای یک راوی هستند که بر پایه انگارههای خود، وجود و جهان و وقایع و حقایق را برای ما روایت میکنند و متاسفانه یا خوشبختانه زندگی ما بر مبنای همین روایتها شکل میگیرد و وقتی خوب در وجودمان ریشه گرفت، به مثابة حقایقی انکار ناپذیر رخ مینماید و ما را سخت شیفتة خویش مینماید. «بر همین مبنا، هر انسانی در طول حیات فرهنگی و عقلانی خود با مجموعهای از روایتها روبهروست که ازطریق راویان گوناگون به او میرسد و با تلفیق و ترکیب و بعضاً تصفیة آنها شخصیت فکریو روحی خویش را میسازد»(گاتشال، 1394: 24). خواجه شمسالدین محمد حافظ هم -به گواهی دیوانش- از این قاعده برکنار نیست و ناچار با انواعی از روایتهای دینی، تاریخی، کلامی و... رو به روبوده است.
کلیدواژهها